نفس مامان ،آبتین عزیزتر از جاننفس مامان ،آبتین عزیزتر از جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

آبتین گل پسر مامان

دفتر خاطرات کودکی آبتین جان

نامه ی سرگشاده 6

سلام گل پسرم این روزها ، این روزهای گرم! این روزهای آتشین ! خوزستان را و اهواز را دلفریب تر کرده است و نخلها گیسو پریشانتر از همیشه قد افراشته اند و به خورشید سوزان رطب تعارف می کنند! و خورشید با هزار ادا و عشوه از کفشان می ستاند و می داند از این شیرین تر معامله ای به آسمان و زمین نیست که نیست ! این روزها سایه ی دلچسبی اگر باشد زیر شمشاد قد توست و سرو سهی لبخندهای بی بدیلت ! ... کوچک که بودیم با یک خط خرچنگ قورباغه مینوشتیم: " شیراز شیراز اهواز اهواز " و در حالی که مطمئن بودیم کسی نمیتواند بخواندش از همکلاسی ها می خواستیم بخوانندش! و ذوق مرگ کننده ترین حالت آن بود که کسی نتواند و خودما با افتخار ترتیب خواندنش را بدهیم ...
16 تير 1391

آبتین مستقل میشود !!!

     چون سلام سلامتی میاره هزارتا سلام به تو که نفس مامان هستی! الان که دارم برات مینویسم سرم درد میکنه و کلی دپرسم چون لالا بودی و من داشتم به خونه میرسیدم و با اینکه هر چند لحظه بهت سرمیزدم اما تو ساکت بیدارشدی برعکس همیشه و شیطنت هات گل کرد واز تخت افتادی وقتی صدا ی افتادنتو شنیدم و وقتی دیدمت پای تخت افتادی و افتضاح گریه میکنی دنیا مقابل چشمم سیاه شد و حسابی ترسیدم و هنوز قلبم سوز میده! شوکه شدم وفقط بابا رو صدازدم... ایشون برداشتت ولی نمیدونی چه روزگاری داشتیم !   اما دیشب یه اتفاق خوب هم افتاد که من و بابا رو خیلی خوش به حال (زیادی خوشحال! ) کرد اولا که قاشق رو از دست مامان گ...
16 تير 1391

برای پسرم آبتین

  ر ن گ ی ن ک م ان   بارید باران بر دامن کوه مثل دم اسب بسیار و انبوه   باران که بارید خورشید سر زد گنجشک کوچک از بام پر زد   باران که با نور هم آشیان شد فرزند آنها رنگین کمان شد               سروده ی بابا ...
16 تير 1391

مامان نوشت

  هوا اینقدر گرمه که نمیشه حتی به بیرون رفتن فکر کرد.خداییش دلم پوسید تو این چار دیواری ! اینقدر راه نرفته دارم که خدا میدونه! مفصلهام قرچ و قرچ صدا میدن و همسری میفرمایند از عوارض پیریه!!(حتما شوخی می کنه) تنهایی گاهی بدجور به سراغم میاد و دوست دارم همه ی زمینو باسرعت نور بدوم! گفتم "بدوم" ! چه فعل غریبی! سالهاست ندویدم! از اون سالها که با زانوهای زخمی و خون آلود از بازیهای اعتیادآور  به قول مامان: جنگ ظهر/ به خونه برمیگشتم خیلی سال می گذره! چقدر خاله بازی ها زیبا بود! چقدر مامان شدنها بی دردسر بود! من هم یه عروسک از اون قدیمیا که کم پیش میومد مثلشو کسی داشته باشه( مگه اینکه باباش کویتی باشه!!!!!!!! ) داش...
16 تير 1391

برای عده ای ولی چه خوب شد نیامدی !!!

        چه روزها که يک به يک غروب شد، نيآمدي چه اشکها که در گلو، رسوب شد نيآمدي خليل آتشين سخن، تبر به دوش بت شکن خداي ما دوباره سنگ و چوب شد نيآمدي براي ما که خسته ايم و دل شکسته ايم، نه براي عده اي، ولي چه خوب شد نيآمدي ! تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام دوباره صبح، ظهر، نه، غروب شد نيآمدي مهدي جهاندار                                                 &...
16 تير 1391

سومین مروارید صدف عشق !

                                             سومین  مرواریدت مبارک عزیز مامان !         بازهم منو توی یک عید زیبا غافلگیر کردی عزیزم! خیلی بی قرار و بی خواب شده بودی و شب و صبحمو یکی کرده بودی از بس نق می زدی و غذا نمی خوردی حتی یه شب دیگه بریدم و زدم زیر گریه ! قلبم به شدت درد می کرد و سردرد و بی خوابی و حرص خوردن با تو کلافم کرده بود ! ولی لبخندهای قشنگت بهم صبر میداد تا اینکه صبح عید م...
16 تير 1391